امّـا تـو چـیز دیگـری...

امّـا تـو چـیز دیگـری...

در بحر مکاشِفات بودم و ناگَه همان آدمی که درونم است و از خودم کول‌تر است گفت باید اینجا را درست کنی.
من معمولا به حرفش گوش میکنم چون خیلی حالی‌اش است.

هی تو! خودِ عزیزم!

بیا اینجا رو بکن بهترین جای ممکن.

که حس کنی خونه‌ات هست و با شلوار کردی هم میتونی توش قدم بزنی.

گند نزن بهش مثله هزاران مکان قبل! (نویسنده از آرایه ی اغراق استفاده میکند.)

به یه جا نیاز داری که راحت باشی کاملا!

و دچار خود سانسوری هم نگردی! خود سانسوری چیه؟ اینکه به خاطر چیزی که آبرو نام داره از احساساتش چیزی نمیگه!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۷
گورزاینده !!

همیشه میترسم!

از چه؟

ازینکه آدم هایی که هر روز نمیبینمشان را گم کنم.

سعی میکنم خودم را با گره های متعدد وصل کنم بهشان و تعداد گره ها را هم افزایش بدهم.

والله قسم 90درصدشان هیچ جای زندگی ام به دردم نمیخورند که بخواهم نگه شان دارم.  اما میترسم رهایشان کنم بروند پی زندگی شان و خودم گیچ و مبهوت بمانم و زندگی ام پیش نرود! ربطش را خودم نمیدانم!

آدم های مجازی هیچ وقت به طور خیلی واقعی توی زندگیت نبوده اند که اکنون گم کردنشان چنان اهمیتی داشته باشد! (دوستان مجازی را نمیگویم که اصلا اسم دوست رویشان است!)

خیلی از آدم های مجازی مثل آدم های واقعی توی محل کار و مسیر رفت و آمد هر روزه ات هستند. بود و نبودشان فرقی نمیکند که از گم کردنشان بترسی. اما من میترسم. من اینجا سرم را بالا گرفته ام و میخواهم موضوع تحقیق جدیدی را به روان شناسان ارائه بدهم.

راستی، تو! دوست عزیز! "چیزِ دیگر" !

تو تنها آدمی هستی که گم کردنت ترس دارد. 

من به شاینی گفتم خودم صدها سال بعد همه چیز را به تو خواهم گفت و او لازم نیست برای من تلاشی کند.

ولی داشتم فکر میکردم اگر صدها سال که چه عرض کنم! سال بعد تلفن را برداشتم و پس از کلی کلنجار رفتن با خودم، چیزی به تو گفتم و بعد فهمیدم که شماره ات عوض شده یا همچین چیزی...واقعا چه خواهم کرد؟

فراموشی؟ نه! کار من نیست!


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۲۳
گورزاینده !!

ترسیمِ عزیز!

تو اینقدر ملیحی که بخوام به عنوان قالبم انتخابت کنم!



فکر نمیکردم اینقدر زود نظرم عوض شه!!!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۷
گورزاینده !!